سلام عزیزدلم گل پسرم ۲۵ مهرسال۹۶ بود وقت اذان مغرب بابایی طبق روال همیشه رفت تاموتور رو روشن کنه باهم بریم مسجد،،همیشه تو زودتر میرفتی و جلو موتورمینشستی،،اونشب بدو بدو با بابایی رفتید سوار شدید تا مثلا منو جا بذارید ولی متاسفانه بابایی موتور رو روشن کرده بود و و توی دنده بود و تو از همه جا بی خبر گاز دادی و از اونجایی که بابایی هنوز تعادل نداشت نتونست موتور رو کنترل کنه و تا وسطای کوچه موتور گاز خورد و بعد دوتایی زمین خوردید 😭 فقط خدا میدونه که من پشت سرتون که این صحنه رو دیدم چی کشیدم اونقدر زدم توی صورت و جیغ زدم که نگو بعد که اومدم جلو دیدم صورتت پراز خونه و بابایی دست وپاش زخم شده سریع سوار ماشین شدیم رفتیم بیمارستان ولی خدا ر...